سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند آن است که از فراگیری دانش ملول نگردد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----245341---
بازدید امروز: ----3-----
بازدید دیروز: ----5-----
گل پیکر

 

نویسنده: بهار
چهارشنبه 90/2/28 ساعت 4:24 عصر

خدایا من چیزی نمی بینم
آینده پنهان است ولی آسوده ام ، چون تو را می بینم و تو همه چیز را . . .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
یکشنبه 90/1/21 ساعت 5:58 عصر

ای خدای مهربون دلم گرفته...
با تو شعرام همگی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره
وقتی نیستی همه چی تیره و تاره
کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره
ای خدای مهربون دلم گرفته
از این ابر نیمه جون دلم گرفته
از زمین و آسمون دلم گرفته
آخه اشکامو ببین دلم گرفته
تو خطاهامو نبین دلم گرفته
تو ببخش,فقط همین,دلم گرغته
توی لحظه های من شیرین ترینی
واسه عشق و عاشقی تو بهترینی
کاش همیشه محرم دل تو باشم
تو بزرگی,اولین و آخرینی


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: بهار
دوشنبه 89/12/16 ساعت 9:53 عصر

گنجشک به خدا گفت : لانه ی کوچکی داشتم ارامگاه خستگیم  سرپناه بی کسیم بود .

 

طوفان تو ان را از من گرفت کجای دنیای تو را گرفته بودم؟

خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ان گاه تو از کمین مار پر گشودی.

 چه بسیار  بلاها که از تو به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی بر خاستی دوست داشتنبووووسخدا جونم دوستت دارم.


    نظرات دیگران ( )
  • ...
  • نویسنده: بهار
    سه شنبه 89/12/3 ساعت 2:29 صبح

    می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم ! …
    دکتر شریعتیگل تقدیم شما

        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: بهار
    شنبه 89/11/30 ساعت 9:42 عصر

    رحلت پیامبر اکرم(ص)

    ز احمد تا احد یک میم فرق است

    جهانی اندراین یک میم غرق است

    یقینا میم احمد میم مستی ست

    که سر مست از جمالش چشم هستی ست

    زاحمد هردو عالم آبرو یافت

    دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت

    اگر احمد نبود آدم کجا بود

    خدا را آیه ای محکم کجا بود

    چه می پرسند کاین احمد کدام است

    که ذکرش لذت شرب مدام است

    همان احمد که آوازش بهار است

    دلیل خلقت لیل و نهارست

    همان احمد که فرزند خلیل است

    قیام بتشکنها را دلیل است

    همان احمد که ستار العیوب است

    دلیل راه و علام الغیوب است

    همان احمد که جامش جام وحی است

    به دستش ذوالفقار امر و نهی است

    همان احمد که ختم الانبیا شد

    جناب کنت و کنز مخفیا شد

    همان اول که اینجا آخر آمد

    همان باطن که بر ما ظاهر آمد

    همان احمد که سرمستان سرمد

    بخوانندش ابوالقاسم محــــــــــــــــــمد (ص)

    محمد میم و حا ء و میم و دال است

    تدارک بخش عدل و اعتدال است

    محمد رحمه للعالمین است

    کرامت بخش صد روح الامین است

    محمد پاک و شفاف و زلال است

    که مرات جمال ذوالفقار است

    محمد تا نبوت را برانگیخت

    ولایت را به کام شیعیان ریخت

    ولایت باده ی غیب و شهود است

    کلید مخزن سر وجود است

    محمد با علی روز اخوت

    ولایت را گره زد بر نبوت

    محمد را علی آینه دارد

    نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

    زنده یاد محمد رضا آقاسی.شادی روحش صلوات


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: بهار
    سه شنبه 89/11/26 ساعت 11:22 صبح

    دوست داشتن از عشق برتر است !
    (( عشق یک جوشش کور است ، و پیوندی از سر نا بینایی . اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت . روشن و زلال ....
    ... عشق رو به جانب خود دارد ، خود خواه است و خود پا ! و حسود و معشوق را برای خویش می پرستد و می ستاید . اما دوست داشتن رو به جانب معشوق دارد ، دوست خواه است و دوست پا و خود را برای دوست می خواهد و او را برای او ، دوست می دارد و خود در میانه نیست !
    دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا سطح بلندترین قله های عشقهای بلند پائین نخواهم آورد !! ))

    تقدیم به تمام کسانیکه دوستش دارندگل تقدیم شمادوست داشتنگل تقدیم شما


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: بهار
    سه شنبه 89/11/19 ساعت 3:14 عصر

    وقت اضافی برای خدا !!!! ... گل تقدیم شما

    چقدر خنده داره
    که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!

    چقدر خنده داره
    که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

    چقدر خنده داره
    که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!

    چقدر خنده داره
    که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

    چقدر خنده داره
    که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!

    چقدر خنده داره
    که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

    چقدر خنده داره
    که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!

    چقدر خنده داره
    که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

    چقدر خنده داره
    که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!

    چقدر خنده داره
    که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!

    چقدر خنده داره
    که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!

        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: بهار
    یکشنبه 89/11/10 ساعت 11:14 صبح

    نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت ...
    گفتم : ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟
    بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند ...

     

    شیطان گفت : خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

    گفتم : ... به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

    گفت : من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.
    دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.
    اینان را به شیطان چه نیاز است؟
    شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: بهار
    چهارشنبه 89/10/29 ساعت 10:1 عصر

    حمد و سپاس خدایی را سزاست که تیر حتمی قضایش را هیچ سپری نمی‌شکند و لطف و محبت و هدایتش را هیچ مانعی باز نمی‌دارد و هیچ آفریده‌ای به پای شباهت مخلوقات او نمی‌رسد.

     

     

     

    …جهل و نادانی من و عصیان و گستاخی من، تو را باز نداشت از اینکه راهنمایی‌ام کنی به سوی صراط قربتت و موفقم گردانی به آنچه رضا و خشنودی توست.
    پس
    هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتی؛
    هرچه از تو خواستم، عنایتم فرمودی؛
    هرگاه اطاعتت کردم، قدردانی و تشکر کردی؛
    و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم، بر نعمتهایم افزودی؛
    و اینها همه چیست؟
    جز نعمت تمام و کمال و احسان بی‌پایان تو!؟
    … من کدام یک از نعمت‌های تو را می‌توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر بسپارم؟
    … خدایا! الطاف خفیه‌ات و مهربانی‌های پنهانی‌ات بیشتر و پیشتر از نعمتهای آشکار توست.
    …خدایا ! من را آزرمناک خویش قرار ده آن‌سان که انگار می‌بینمت.
    من را آنگونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس می‌کنم.

    خدایا!
    من را با تقوای خودت سعادتمند گردان
    و با مرکب نافرمانی‌ات به وادی شقاوت و بدبختی‌ام مکشان.
    در قضایت خیرم را بخواه
    و قدرت برکاتت را بر من فروریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیل‌های تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم.
    آنچه را که پیش می‌اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند
    و آنچه را که بازپس می‌نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
    …پروردگار من!
    … من را از هول و هراس‌های دنیا و غم و اندوه‌های آخرت، رهایی ببخش
    و من را از شر آنان که در زمین ستم می‌کنند در امان بدار.

    …خدایا!
    به که واگذارم می‌کنی؟
    به سوی که می‌فرستی‌ام؟
    به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛
    یا به سوی غریبان و غریبه‌گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
    یا به سوی آنان که ضعف مرا می‌خواهند و خواری‌ام را طلب می‌کنند؟
    … من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من.
    …ای توشه و توان سختی‌هایم!
    ای همدم تنهایی‌هایم!
    ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
    ای ولی نعمت‌هایم‌!
    …ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!
    ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی! ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی! ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی‌انتهای تو!

    …تو پناهگاه منی؛

    تو کهف منی؛
    تو مأمن منی؛
    وقتی که راه‌ها و مذهب‌ها با همه فراخی‌شان مرا به عجز می‌کشانند و زمین با همه وسعتش، بر من تنگی می‌کند، و…
    …اگر نبود رحمت تو، بی‌تردید من از هلاک‌شدگان بودم
    و اگر نبود محبت تو، بی‌شک سقوط و نابودی تنها پیش‌روی من می‌شد.

    …ای زنده!
    ای معنای حیات؛ زمانی که هیچ زنده‌ای در وجود نبوده است.
    …ای آنکه:
    با خوبی و احسانش خود را به من نشان داد
    و من با بدی‌ها و عصیانم، در مقابلش ظاهر شدم.
    …ای آنکه:
    در بیماری خواندمش و شفایم داد؛
    در جهل خواندمش و شناختم عنایت کرد؛
    در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید؛
    در غربت طلبیدمش و به وطن بازم گرداند؛
    در فقر خواستمش و غنایم بخشید؛

    من آنم که بدی کردم من آنم که گناه کردم
    من آنم که به بدی همت گماشتم
    من آنم که در جهالت غوطه‌ور شدم
    من آنم که غفلت کردم
    من آنم که پیمان بستم و شکستم
    من آنم که بدعهدی کردم …

    و … اکنون بازگشته‌ام.
    بازآمده‌ام با کوله‌باری از گناه و اقرار به گناه.
    پس تو در گذر ای خدای من!
    ببخش ای آنکه گناه بندگان به او زیان نمی‌رساند
    ای آنکه از طاعت خلایق بی‌نیاز است و با یاری و پشتیبانی و رحمتش مردمان را به انجام کارهای خوب توفیق می‌دهد.
    …معبود من!
    اینک من پیش روی توأم و در میان دست‌های تو.
    آقای من!
    بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقیر.
    نه عذری دارم که بیاورم نه توانی که یاری بطلبم،
    نه ریسمانی که بدان بیاویزم
    و نه دلیل و برهانی که بدان متوسل شوم.
    چه می‌توانم بکنم؟ وقتی که این کوله‌بار زشتی و گناه با من است!؟
    انکار!؟
    چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه اعضاء و جوارحم، به آنچه کرده‌ام گواهی می‌دهند؟

    …خدای من!
    خواندمت، پاسخم گفتی؛
    از تو خواستم، عطایم کردی؛
    به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛
    به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛
    به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛
    خدایا!
    از خیمه‌گاه رحمتت بیرونمان نکن.
    از آستان مهرت نومیدمان مساز.
    آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
    از درگاه خویشت ما را مران.

    …خدای من!
    این منم و پستی و فرومایگی‌ام
    و این تویی با بزرگی و کرامتت
    از من این می‌سزد و از تو آن …
    …چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی.
    …خدای من!
    تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
    تو چقدر درگذرنده و بخشنده‌ای با این همه کار بد که من می‌کنم و این همه زشتی کردار که من دارم.
    …خدای من!
    تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله‌ای که من از تو گرفته‌ام.
    …تو که این قدر دلسوز منی! …
    …خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟
    تو کی غایب بوده‌ای که حضورت نشانه بخواهد؟
    تو کی پنهان بوده‌ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟
    …کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
    کور باد نگاهی که دیده‌بانی نگاه تو را درنیابد.
    بسته باد پنجره‌ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
    و زیانکار باد سودای بنده‌ای که از عشق تو نصیب ندارد.

    …خدای من!
    مرا از سیطره ذلتبار نفس نجات ده و پیش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشیند از شک و شرک، رهایی‌ام بخش.
    …خدای من!
    چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
    چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی!
    ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده….
    یا رب! یا رب! یا رب


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: بهار
    یکشنبه 89/10/26 ساعت 1:59 عصر

    ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

    چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم

    به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

    به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

    به همان سایه همان وهم همان تصویری

    که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

    به همان زل زده از فاصله دور به هم

    یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

    به تبسم به تکلم به دل آرایی تو

    به تماشا به خموشی به شکیبایی تو

    به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت

    به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

    شبهی چند شب است آفت جانم شده است

    اول اسم کسی ورد زبانم شده است

    در من انگار کسی در پی انکار من است

    یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

    یک نفر ساده چنان ساده که از سادگی اش

    می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

    یک نفر سبز چنان سبز که سرسبزیش

    می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

    آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده

    بر سر روح من افتاده و آوار شده

    شبهی چند شب است آفت جانم شده است

    اول نام کسی ورد زبانم شده است

    آبی بیرنگتر از آینه یک لحظه بایست

    راستی این شبه هر شبه تصویر تو نیست

    اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست

    پس چرا رنگ تو آینه اینقدر یکی است

    حتم دارم که تویی آن شبه آینه پوش

    عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش

    آری آن سایه که شب آفت جانم شده است

    آن الفبا که همه ورد زبانم شده است

    اینک از پشت دل آینه بیدار شده است

    و تماشاگه این خیل تماشا شده است

    آن الفبای دبستانی و دلخواه تویی

    عشق من آن شبه شاد شبانگاهی تویی...

    دکتر بهروز یاسمنی

     


        نظرات دیگران ( )
    <      1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • با عرض معذرت از امام زمان (عج)
    :(((
    :((
    خدا تنها تکیه گاه
    چند حدیث مفید...
    روزها نو نشده....
    شکسپیر گفت...
    خداوندا...
    ...
    یا امام زمان کی میایی؟
    خدایا...
    ای خدای مهربون ...
    گنجشک به خدا گفت:
    ...
    سلام بر پیامبرخوبی ها...
    [همه عناوین(72)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من


  • مطالب بایگانی شده

  • لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو


  • ningBet

    <

    جدیدترین قالبهای بلاگفا


    جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ

    >
  •